جواهرمرغ ِ سینه ارغوانی

ساخت وبلاگ

*

به خـوش‌آوازی‌ات، گنجشکِ سینـه‌ ارغوانی!

بگـو از قافِ هر پـرواز ِ خود.. تا می‌توانـی

 

بگـو از شب‌پریدن‌ها.. که چشمانت چه دیده

تلنـگرها بـزن بر دل.. که از خـوابم پَـرانی

 

بگـو از عمـق ِ ناپیـدا.. کمرکـش‌ها و اوجـش

بخوان آن‌سان که در ژرفایِ گوشِ جان بمانی

 

بگو از پـرده در پـرده، چـم و پیـچ و غریوش 

که ناکـوک‌تار ِ بیمـار  از دل و دستم  سِتـانی

 

بخوان از غنچـۀ بشکفتـه ... دندان ِ فریبش

نوار ِنـور و سـایه...  تا از اوهـامـم بِـرانی

 

ندیـدم رنگ ِ تریـاکی... ولـی زار و خمـارم

بدین حِرمان معلّـق مانده‌ام ... بر دارِ فانـی!

 

خـزان‌ بس دیـده‌‌ام، قنـدیلِ یـخ  گردیده فهمـم

منِ بـی‌پیــر را کِـی می‌رسـد فصـلِ جـوانی؟

 

جواهـرمرغِ خوشخوان، سینه‌ سرخ و ارغوانی!

مبادا بشـکند بـال ِ تو را ...  سنگـی، زمـانی!

 

مبـادا سیـنه‌ات را.. سـوز ِ بـورانـی بسـوزد

بزن سیلـی به گوش ِ بادها  با نغمـه‌خـوانی

 

بگــو از نالـۀ لالـه... به مالـش‌های  باران

چگونه می‌شود لـه شد به جوشـی ناگهانی!

 

نکیسـاوار با بربـط بخوان بر.. بط ، صدآواز

که شیـرین‌وار جوید فصل ِ وصلِ خسـروانی!

.

.

.

26/ 9/ 96   @M@

image نوشته شده توسط میتــــــرا در دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶
حقیقت، عشق، شعر...
ما را در سایت حقیقت، عشق، شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : konjesabr بازدید : 215 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 21:40