*
شورِ صبـاىِ عشق،
نـزولِ شاعرانۀ آيـات خویـش را
بر پاىِ اين كبوترِ نامهبرش، چنين
خود، هم نوشت و بَست:
.
.
.
تــــــو! بيـامـوز كـه: عاشـق باشـى!،
و تــو نيـز:
راز کارِ کِـشـش عشـق بدان
که نيـاز، بَـد گره خـورده به نـاز!
-
.
.
.
عشق آموخت به معشوقه كه: نازت بايــد
و به عاشـق، كه نيـاز:
راهِ پر درد و بلا هست و نهايت، حرمان!
-
.
.
.
تا يكى بوده و هست
نـاز، كارِ معشـوق
و نيـاز است نصيبِ عاشـق ...
اگر این شيـشۀ يكدانگىِ سِـير، شکسـتی روزی
انشعـاب است و بروزِ كثـرت
و جـدايى شرطـش!
-
.
.
.
غيرتِ عشـق
زند چوب به پای عاشـق
و به دستِ معشـوق!
بايد از عشـق بياموخت طريـق ِ این سيـر:
كه بچـرخد فلكِ دايـرهوارش تنـها
روی يك نقطـه و محـور، آرى!
-
.
.
.
عشـق، آری! ايـن عشــق
مكتبِ شيـخ و مـريدى است فقط.
قهـر و نـاز، غمـزۀ بیپـرده
مىچشانَد كه كشـش يعنى چـه!
غيرتِ عشـق زنَـد چوب به انديشـه و فـرق
تا بفهمـد عاشـق:
سـرِ تسليـم بـدارد تقــدیـم
بلکه بر تخـت نشيـند:
وحـــدت!
-
.
.
.
نتـوان کرد عبــور
از پلِ مـوییِ عشـقِ مهجـور؛
معـرفت میخواهـد
تا ندانى که چـه است، در ورایِ درّه
كِـى قدم بگذاری
روىِ لغـزندهترین راهِ عبــور؟!
-
.
.
.
اى كه معشوق تو را مىخواند!
عشق راهى است به سمت بالا،
نردبانـش: حـالا!
و بنـايش اينجا
بر زمينى لـرزان كه نمـاید ويـران!
نردهها را بنـگر زير پاى عشّـاق،
چه شكسته است و فِـراق است ميان آنها!
خـاص، اگـر راهِ صعـودش آزاد؛
عـام را، گام ِ سقوط است به دستِ هر بـاد!!
-
.
.
.
بادِ نفـس است و منِ کاذب ما
که بلایِ عشـق است.
مـنِ خودبیـنی و خودخـواهی و خودگـوییها
مـنِ بیمعـرفتـی، که ندارد تمکیـن!
-
.
.
.
1/ 4/ 96
@m@
برچسب : نویسنده : konjesabr بازدید : 228